.*.* zendegi ba eshg.*.*


















.*.* zendegi ba eshg.*.*

تولدم مبارک   

 

 

http://flikie.s3.amazonaws.com/ImageStorage/76/767b249d3f104c54a58b21f64c500b9a.jpg

 

امروز تولدمه و نمیدونم این  حجم خوشحالی رو چه جوری از راه کلمه های یخ زده روی شیشه مانیتور میشه انتقال داد...؟

امروز من به دنیا اومدم و نمیدونم چه جوری میشه توضیح داد... 

دوسکای جونم بفرماید شروع کنیم دیگه...

 

 شکلکهای جالب آروین

تولد تولدتولدم مبارک

مبارک  مبارک تولدم مبارک  

 بچه ها حالا همه با هم دیگه بگین تولدت مبارک!!!

 اینم از کیک تولدم...

  

بچه  ها بعد خوردن کیک بیان وسط

یه تکونی بدیم...

 

 

 

 

تولد تولدم مبارک 

تولد.. تولد.. تولدم مبارک  

مبارک... مبارک...تولدم مبارک

 

 

 بیا شمع ها رو فوت کن تا 1000 سال زنده باشی 

                    

 

هووووووووووووووورا بالاخره فوت کردم

 تقلدم مبالک 

حالابریم سراغ کادو ها..... 

  

وااااااای چقدر کادو...... ملسی دوسک جونام بوس 

تولدم مبارک

موضوعات مرتبط: <-CategoryName->


برچسبها: <-TagName->
نوشته شده در پنج شنبه 2 آبان 1392برچسب:,ساعت 1:28 توسط aysan|

 دنياي ما دختــــرا:

 

 

پر از لاكاي رنگارنگ...

 

 

رژ لباي پررنگ...

 

گردنبنداي طلايي..نقره اي...

 

انگشتر و جواهر

 

پر از ست كردن دامن با تاپ

 

ساپورت, ساقاي رنگي رنگي

 

پر از قراراي دخترونه

 

دوره همي...

 

تلفناي 2 ساعته با موضوع مخاطب خاص!!!

 

گريه كردناي يواشكي زير پتوهاي صورتي

 

دفترچه خاطرات

 

قول دادن به همديگه سر فراموش كردناي بعضیا!

 

قول دادن به هم و اينكه فردا يه روز جديده!

 

دوردوراي پر شيطنت

 

پاستا خوردن تو كافه ي دنج...

 

اهنگ گوش دادناي نصف شبي تو اتوبانا...

 

با ناراحتي به هم زنگ زدن و چن دقيقه بعداز شوخياي هم خنديدن

 

ارايشگاه رفتناي هول هولكي

 

1000بار اين جمله رو تكرار كردن: تو ك اكي ميشي حالا من چيكا كنم؟

 

اس دادناي شبونه: بهت زنگ زد؟ نه؟ گورباباش

 

گپاي 4 -5 تايي دور ميز و نسكافه خوردن،مسخره كردن همديگه

 

كلمه هاي رمزي ك فقط خودمون معنيشو ميدونيم

 

رازايي ك فقط خودمون ازشون خبر داريم

 

دنياي ما پره از لباساي سفيد وتوراي پف پفي و مخاطباي خاصمون...

 

ك شاهزاده سوار بر اسب سفيدمونن

 

دنياي ما دخترا پره از احساسات پاك و روياهاي دختروونه ...

موضوعات مرتبط: <-CategoryName->


برچسبها: <-TagName->
نوشته شده در دو شنبه 13 خرداد 1392برچسب:,ساعت 14:48 توسط aysan|

                                                   

 

 

 

نمی بخشمت....بخاطر تمام خنده هایی كه از صورتم

 

    گرفتی....بخاطر تمام غمهایی كه بر صورتم نشاندی

    .....نمی بخشمت .....بخاطر دلی كه برایم شكستی .

   ....بخاطر احساسی كه برایم پرپر كردی.....نمی بخشمت

   .....بخاطر زخمی كه بر وجودم نشاندی.....بخاطر نمكی

   كه بر زخمم گذاردی.... و می بخشمت بخاطر عشقی كه بر

    قلبم حك كردی محبت از درخت آموز كه حتی سایه از

   هیزم شكن هم بر نمی دارد...

 

                                                       

موضوعات مرتبط: <-CategoryName->


برچسبها: <-TagName->
نوشته شده در پنج شنبه 29 فروردين 1392برچسب:,ساعت 17:55 توسط aysan|

 خدااااااااااااااا

elina-icon

گفتم:خدایا از همه دلگیرم..

گفت:حتی از من؟!

گفتم:خدایا دلم را ربودند..

گفت:پیش از من؟

گفتم:خدایا چقدر دوری..

گفت:تو یا من؟

گفتم:تنهاترینم..

گفت:پس من؟

گفتم:خدایا کمک خواستم..

گفت:غیر از من؟

گفتم:خدایا دوستت دارم..

گفت:بیش از من؟

elina-icon

موضوعات مرتبط: <-CategoryName->


برچسبها: <-TagName->
نوشته شده در یک شنبه 11 فروردين 1392برچسب:,ساعت 1:4 توسط aysan|

 

دوباره رسیدن فصل بهار

دوباره نو شدن قول و قرار

دوباره محبت و آشتی کنون

خوش باشیم تو این دو روز روزگار

دوباره فصل شکفتن دله

دوباره کنار گذاشتن گله

نکنه یه وقتی یادمون بره

که دیگه بر نمیگرده این بهار

عید اومده عید اومده بهاره

شادی رو به خونمون میاره

عید اومده عید اومده بهاه

هر چی از خدا میخوای برات هدیه بیاره

دلا هی بی قرار ثانیه ها رو میشماره

موضوعات مرتبط: <-CategoryName->


برچسبها: <-TagName->
نوشته شده در سه شنبه 29 اسفند 1391برچسب:,ساعت 20:33 توسط aysan|

بیوگرافی و عکس های دیدنی و زیبا اوریل لاوین

 


 

نام کامل: Avril Ramona Lavigne

نام خودمانی: Avvie/Av

روز تولد: ۲۷ سپتامبر ۱۹۸۴

زادگاه: کانادا

ملیت: امریکایی

قد: ۱۵۷cm

وزن: ۴۷kg

رنگ چشم: آبی

رنگ مو: مایل به قهوه ای{خرمایی}

رنگ های مورد علاقه: مشکی و قرمز

ساز: گیتار

خال کوبی:——-

سایز کفش: ۷

پدر: French-Canadian{John Lavigne}

مادر: French-Canadian{Judy Lavigne}

برادر: Matthew {بزرگتر }

خواهر: Michelle{کوچکتر }



ادامه ی عکسای اوریلو آوردم

وبم انگار شده وب اوریلی

بقیه در ادآمــــــــــــــــــــــــهــ مطلـــبـــــــــــــــ




 

 

 

 


♀ContinuE♀

موضوعات مرتبط: <-CategoryName->


برچسبها: <-TagName->
نوشته شده در سه شنبه 8 اسفند 1391برچسب:,ساعت 1:13 توسط aysan|

تا حالا در مورد خوابگاه دانشجویی پسران چه تصوری داشتید؟؟! 

ساعت ۲ نصف شب یک اتاق

خوابگاه دانشجویان پسر !! (آخر خنده) www.taknaz.ir

 

ادامه مطلب رو دریاب......


♀ContinuE♀

موضوعات مرتبط: <-CategoryName->


برچسبها: <-TagName->
نوشته شده در دو شنبه 7 اسفند 1391برچسب:,ساعت 4:18 توسط aysan|

 

یک دانشجوی مهندسی عاشق سینه چاک دختر همکلاسیش بوده

بالاخره یک روزی به خودش جرات داد و به دختر راز دلش رو گفت و از دختره

خواستگاری کرد...

اما دختر خانوم داستان ما عصبانی شد و درخواست پسر رو رد کرد. بعدم پسر رو

تهدید کرد!

که اگر دوباره براش مزاحمت ایجاد کنه، به حراست میگه...

... ... ...

روزها ازپی هم گذشت و دختره واسه امتحان از پسر داستان ما یک جزوه قرض

گرفت و داخلش نوشت:

" من هم تو رو دوست دارم، من رو ببخش اگر اون روز

رنجوندمت

اگر منو بخشیدی بیا و باهام صحبت کن و دیگه ترکم نکن."


ولی پسر دانشجو هیچوقت دیگه باهاش حرف نزد!

چهار سال آزگار گذشت و هر دو فارغ التحصیل شدند. اما پسر دیگه طرف دختره

نرفت!!!


 

نتیجه اخلاقی این ماجرا...
.


.


.


.


.

 


پسرها هیچوقت لای کتاب ها و جزوه هاشون رو باز نمیکنند..!

موضوعات مرتبط: <-CategoryName->


برچسبها: <-TagName->
نوشته شده در یک شنبه 29 بهمن 1391برچسب:,ساعت 13:4 توسط aysan|

چند سالی است که ۲۵ بهمن (۱۴ فوریه) روز ولنتاین و خرید گل و عروسک، شکلات و … در کشورمان باب شده است. اکثرما بدون اطلاع از اینکه اصلا این ولنتاین خوردنی یا پوشیدنی است، فقط می دانند که در روز ولنتاین باید برای کسانی که دوست دارند هدیه بخرند…


♀ContinuE♀

موضوعات مرتبط: <-CategoryName->


برچسبها: <-TagName->
نوشته شده در سه شنبه 24 بهمن 1391برچسب:,ساعت 16:39 توسط aysan|

داستان کوتاه آرزو

 

مادربزرگ می گفت: با چشمهای بسته آرزوهایت حتما برآورده می شود.آرزو کردم.چشمهایم را که باز کردم از برآورده شدن آرزویم خبری نبود. دلگیر شدم. یادم آمد آن موقع که مادربزرگ این حرف را زده بود آرزوهایم به اندازه یک بسته پفک و یک مشت نخودچی، کوچک بود.

 

بابای من یک فرشته است.

 

مداد را محکم توی دستم می گیرم. امروز می خواهم یک دیکته بدون غلط بنویسم و حتی یک نقطه هم جا نگذارم.

 

معلم شروع می کند: به نام خدا؛ بابا آب داد. و دوباره تکرار می کند: بابا آب داد.

 

و من می نویسم: بابا جان داد.

 

و معلم: بابا با اسب آمد.

 

و من می نویسم: بابا با فرشته آمد.

 

و معلم:

 

و من می نویسم: بابا گوشه اتاق با آن ماسک روی صورتش خیلی زیبا شده بود؛ مثل فرشته های توی کتابهای داستانم نورانی؛ فقط پرواز نمی کرد که دیروز پرواز هم کرد.

 

من دیدم که دارد پرواز می کند. به من لبخند زد، برای من دست تکان داد و از من قول گرفت که دختر خوبی باشم.

 

من لبخند زدم.

 

و مادر اشک ریخت.

 

حالا هر شب توی آسمان کنار فرشته ها برایم دست تکان می دهد.

 

بابای من یک فرشته است.

 

معلم یک بار دیگر می خواند تا چیزی را جا نینداخته باشیم.

 

-بابا آب داد.

 

و من نوشته ام: بابا جان داد.

 

-بابا با اسب آمد.

 

و من نوشته ام: بابا با فرشته آمد.

موضوعات مرتبط: <-CategoryName->


برچسبها: <-TagName->
نوشته شده در شنبه 14 بهمن 1391برچسب:,ساعت 13:40 توسط aysan|

جاستین بیبر,عکس جاستین بیبر,عکسهای جاستین بیبر


♀ContinuE♀

موضوعات مرتبط: <-CategoryName->


برچسبها: <-TagName->
نوشته شده در شنبه 14 بهمن 1391برچسب:,ساعت 13:9 توسط aysan|

دختر چیست!

 

دختر:موجودی است که:

وقتی تعجب میکند میگوید واااااااااا!

وقتی خوشحال است میگوید بمیری الهییییییی!

وقتی غمگین است آه میکشد

وقتی میترسد جیییییییغ بنفش میکشد

وقتی بدش می آید میگوید ایشششش .

وقتی خوشش می آید میگوید ووییییی.

همه عناصر ذکور گیتی در عشق او واله و سرگردانند .

از سوسک اصولا نمیترسد بلکه چندشش میشود!

واقعا موجودی ناشناختست...

موضوعات مرتبط: <-CategoryName->


برچسبها: <-TagName->
نوشته شده در شنبه 14 بهمن 1391برچسب:,ساعت 12:38 توسط aysan|


هر صدا هر سکوتی اونو یاد من میاره

میشکنه بغض ترانه غم رو گونه هام میباره

از همون نگاه اول آرزوی آخرم شد

حس خوب داشتن اون عاشقونه باورم شد

دلمو از قلم انداخت اونکه صاحب دل بود

منو دوست داشت ولی انگار اندازش یه ذره کم بود

از همون نگاه اول آرزوی آخرم شد

حس خوب داشتن اون عاشقونه باورم شد

 

موضوعات مرتبط: <-CategoryName->


برچسبها: <-TagName->
نوشته شده در دو شنبه 9 بهمن 1391برچسب:,ساعت 13:22 توسط aysan|

 


I Miss You


You are there
And I am here
Thinking about how much
I love you

Thinking about how much
I respect you

Thinking about how much
I miss you

You are there
And I am here
Thinking about how much
I cannot wait
Until we are together again

Thinking about how much
I will appreciate
More than ever
The time
We will spend together

I love you

دلتنگ توئم

تو آن جایی
و من اینجا
در این فکر
که تا چه حد دوستت دارم

در این فکر
که تا چه حد برایم با ارزشی

در این فکر
که تا چه حد دلتنگ توئم

تو آن جایی
و من اینجا
در این فکر
که تا چه حد در اشتیاقِ
با دیگر
در کنار تو بودنم

در این فکر
که چگونه بیش از همیشه
قدر آن زمان
که در کنار هم خواهیم بود را
خواهم دانست

دوستت دارم

 

موضوعات مرتبط: <-CategoryName->


برچسبها: <-TagName->
نوشته شده در یک شنبه 8 بهمن 1391برچسب:,ساعت 10:26 توسط aysan|

 

 

عکسهای عاشقانه

 

  

 

 

 

پسری یه دختری رو خیلی دوست داشت که توی یه سی دی فروشی کار میکرد. اما به دخترک در مورد عشقش هیچی نگفت. هر روز به اون فروشگاه میرفت و یک سی دی می خرید فقط بخاطر صحبت کردن با اون… بعد از یک ماه پسرک مرد… وقتی دخترک به خونه اون رفت و ازش خبر گرفت مادر

 

 

 

 پسرک گفت که اومرده و اون رو به تاق پسر برد...دخترک دید که تمامی سی دی ها باز نشده...دخترک گریه کرد و گریه کرد تا مرد... میدونی چرا؟چون تمام نامه های عاشقانش و توی جعبه سی دی میگذاشت و به پسرک میداد!!


♀ContinuE♀

موضوعات مرتبط: <-CategoryName->


برچسبها: <-TagName->
نوشته شده در یک شنبه 8 بهمن 1391برچسب:,ساعت 10:7 توسط aysan|

 

مَرد باید یهو عشقش رو صدا کنه ...
تا برگشت، لباشو آروم بوس کنه....
بعد که دید عشقش شُـوکه شده ،
بخنده و بگه همین ، دوستت دارم...

 

 

موضوعات مرتبط: <-CategoryName->


برچسبها: <-TagName->
نوشته شده در شنبه 7 بهمن 1391برچسب:,ساعت 14:55 توسط aysan|

گاهی دلت بهانه هایی می گیرد که خودت انگشت به دهان می مانی...
گاهی دلتنگی هایی داری که فقط باید فریادشان بزنی اما سکوت می کنی ...
گاهی پشیمانی از کرده و ناکرده ات...

گاهی دلت نمی خواهد دیروز را به یاد بیاوری انگیزه ای برای فردا نداری و حال هم که...

گاهی فقط دلت میخواهد زانو هایت را تنگ در آغوش بگیری و گوشه ای گوشه ترین گوشه ای...! که می شناسی بنشینی و"فقط" نگاه کنی...

گاهی چقدر دلت برای یک خیال راحت تنگ می شود...
گاهی دلگیری...شاید از خودت
.








 

موضوعات مرتبط: <-CategoryName->


برچسبها: <-TagName->
نوشته شده در شنبه 7 بهمن 1391برچسب:,ساعت 14:45 توسط aysan|

پسرا

پسر در حال دویدن

زااااااااااااااارت(صدای زمین خوردن)

رفیق پسر:اوه اوه شاسکول چت شد؟

خاک بر سرت آبرمونو بردی الاغ پاشو گم شو!!

(شپلخخخخخخخخخخخخخ صدای پس گردنی)

یه رهگذر:چیزی مصرف کردی؟یکم کمتر می زدی خوب!!

یه خانوم رهگذر:ایییییش پسر دست و پا چلفتی خنگ.

دخترا

دختر در حال راه رفتن.......

دوفففففففسک(زمین خوردن به دلیل نقص فنی در قسمت پاشنه کفش)

رفیق دختر:آخ جیگرم خوبی؟فدات بشم! الهی بمیرم چی شدی تو یهوی؟

وااااااااااااای

یه رهگذر:دخترم خوبی؟ فشارت افتاده؟ میخوای برسونمت دکتری جایی؟

یه پسر جوان رهگذر: ای وای خانوم حالتون خوبه؟ دستتونو بدین به من!من ماشینم همین جا پارک یه لحظه وایسین با این وضع که دیگه نمیتونین پیاده برین!!!

موضوعات مرتبط: <-CategoryName->


برچسبها: <-TagName->
نوشته شده در شنبه 7 بهمن 1391برچسب:,ساعت 9:51 توسط aysan|



      P i n k Girl